برادرای هایتانی پارت ۱۱

یه صندلی گذاشتم جلوی تخت کنار ران و نشستم روش
ران: بنظرت چرا یه دختر باید توی تومان باشه؟
ریندو:....ها چی نمیدونم
ران: ولی از حد نگذریم خیلی قوی بود
ریندو:.....ها آره آره
محو صورتش شده بودم نمیتونستم چشم ازش بردارم واقعا خیلی خوشگل بود
داشتم تو افکارم غرق میشدم که ران یه پس گردنی بهم زد
ریندو: ایی چته وحشییی
ران : اصن میفهمی من چی میگم دو ساعته دارم باهات حرف میزنم
ریندو: عه وا حواسم نبود آخه خیلی خوشگله نمیتونم چشم ازش بردارم
ران : آره خیلی خوشگله....اون تنها دختریه که دلمونو برده
*از دید میکا*
کم کم چشمامو باز کردم سردرد بدی داشتم....خواستم بلند شم ولی یچیزی مانع بلند شدنم میشد دورو برم رو نگاه کردم اونها ران و ریندو بودن که داشتن به من نگاه میکردن
میکا: من کجام...چرا منو بستین به تخت....ولم کنین برم
ران: کجا بخوای بری خرگوش کوچولو
ریندو: آره تو اینجا میمونی


___________________________________________
کیا دلشون پارت میخواست ها*_*
بفرمایید پارت ۱۱
نمیدونم کمه یا نه ولی به بزرگی خودتون ببخشین
دیدگاه ها (۲)

بفرمایید نظر بدید

برادرای هایتانی پارت ۱۰

امتحاناتتت دی ماهههه

برادرای هایتانی پارت ۸

برادرای هایتانی پارت ۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط